شکار در ادب فارسی

شکار در ادب فارسی

از ابتدای خلقت آدم تاکنون، شکار حیوانات، چه برای تامین خوراک و پوشاک و چه از روی تفنن و سرگرمی، همواره در زندگی انسان‌ها نقش و اهمیت خاصی داشته است و این موضوع، در متون نظم و نثر شعرا و نویسندگان بازتاب گسترده و زیبایی داشته است. در فرهنگ ایرانی، شکار جزو برنامه‌های تفریحی پادشاهان و بزرگان بوده است. از این رو در ادب فارسی، به خصوص در شعر شاعران ایرانی، شعر شکار بیشتر به عنوان وسیله‌ای برای مدح و ستایش پادشاهان و فرمانروایان به کار رفته است. موضوع شکار، در آثار منثور ادب فارسی بیشتر از آثار منظوم به معنای واقعی آن به کار رفته است، اما شاعران ایرانی، از شکار بیشتر به عنوان تمثیل بهره جسته و با به کار‌گیری آن در لابه‌لای شعر و متون خویش به بیان مضامین والا و ارزشمند پرداخته‌اند. آنان از نخجیر و نخجیرگاه، دستمایه‌ای ساخته‌اند تا بدان‌وسیله به بیان مضامین بلند اخلاقی، عرفانی و معنوی بپردازند سخنور نامی ایران زمین «فردوسی طوسی» جز زنده نگاه داشتن نام ایرانی و ایرانی نقش به سزا و غیر قابل انکاری در یادآوری آئین های کهن این مرز و بوم داشته است. اعراب دوران جاهلی به شکار بیشتر جنبه برآوردن حوائج روزانه می نگریستند تا تفریح و پس از غلبه بر ساسانیان در شعر نخجیرگانی عربی شاهد ورود عناصری چون استفاده از «یوز» و «باز» می باشیم که تا پیش از اسلام چندان در بین بادیه نشینان جاافتاده نبود. در شاهنامه داستانهای بسیار از رابطه میان انسان و حیوان در ایران باستان دیده می‌شود . قدیمیترین اشارت دراین باب داستان کیومرث بشر اول است . عصر او در شاهنامه یادآور دورانی است که بشر لباس دوختن ورزه پوشیدن و آیین حرب را نمی‌دانسته است و نیز یادآور دوران انس بشر با جانداران و آمیزش افسانه‌یی آن دو بایکدیگر است : وقتی که کیومرث سوکوار فرزند است دد و مرغ و نخجیر با او همراهند و هنگامی که به جنگ دشمنان می‌رود در سپاه او پلنگ و گرگ و شیر خدمت می‌کنند . تاریخ طبری بلعمی اهلی کردن پاره‌یی از جانوران چون خروس و ماکیان را به کیومرث نسبت می‌دهد و می‌نویسد که کیومرث خروس و ماکیان را به میان فرزندان برد و گفت : (( ایشان را نیکو دارید … و عجم خروس و بانگ او بوقت ، خاصه خروس سفید را ، خجسته دارند و گویند خانه‌ای که خروس باشد دیوان اندر نیایند )) . هوشنگ پسر سیامک و نوه کیومرث آتش را کشف کرد و از میان جانوران وحشی گاو و خر و گوسفند را اهلی کرد و بکار گرفت و آنانکه مویی نیکو داشتند کشت و از چرمشان لباس ساخت . طبری می‌نویسد که هوشنگ به سگان شکار آموخته است یعنی آنانرا تعلیم داده است تا صید را بگیرند و نگاه دارند و نزد صیاد بیاورند . تهمورث ، پسر هوشنگ ، طبق روایت شاهنامه اول بار درندگانی چون یوز و سیاه گوش . باز و شاهین را رام کرد و شکار گرفتن آموخت و مردم از این کار در شگفت شدند . به روایت فارسنامه ابن البلخی هوشنگ امر کرد تا جاندارانی چون گاو و گوسفند را پروار کنند و گوشت آنها را بخورند و سباع و دیگر حیوانات زیان کار را بکشند . اما شاهنامه شروع این کار را به ضحاک نسبت می‌دهد و می‌نویسد که ایرانیان تا زمان ضحاک خورش از رستنیها می‌ساختند و از (( هرچه از زمین سربرمی‌آورد )) می‌خوردند و کشتن حیوانات را کاری ناپسند می‌دانستند و از آن اکراه داشتند . در شاهنامه تغذیه کردن از گوشت جانواران رایی اهریمنی شمرده می‌شود . اهریمن خواست تا ضحاک را با خون پرورد و دلیر کند و او را به فرمان خویش کند . نخست ضحاک را زرده خایه خورش داد و چندگاه با آن تندرست داشتن. ضحاک بخورد و بر او سخت آفرین کرد . ابلیس او را وعده داد که فردا خورشهای دیگر سازد که سربسر پرورش باشدش و همه شب اندیشه کرد که فردا چه سازد . چون فردا شد خورشهای از کبک و تذرو سفید ساخت و آورد . ضحاک خورد و سر کم خروش مهر او را سپرو . روز سوم خوان را به مرغ و بره آراست و روز چهارم از پشت گاو جوان خورش ساخت و با گلاب و زعفران آمیخت . چون ضحاک خورد شگفت آمدش از هشیاری او و گفت از من چه می‌خواهی ؟ ابلیس کتفش بوسه داد و دو مار سیه از آن برآمد . *** دراین افسانه‌های تاریخی شاهنامه که در باب صید و اهلی کردن جانوران آمده است تاریخ با افسانه آمیخته است . قوم ایرانی در حدود 5 هزار سال قبل از میلاد از یکدوره زندگی طولانی که از راه شکار می‌گذشت قدم بدوره شبانی و کشاورزی گذارد . از کوهها به دشتهای مرکزی درآمد فعالیتهای فلاحتی را توسعه بخشید . آذوقه ذخیره کرد و گاو و گوسفند را رام نمود و اهلی کرد . در بیشتر نواحی آسیای غربی بشر ده‌نشین شد . ظروف سفالین مزین ساخت و در راه توسعه تجارت گام برداشت . از کیومرث تا تهمورث یادآور چنین دورانی است . بر این روایتها اعتماد کامل نمی‌توان کرد . بعید است که اقوان نخستین ایرانی گوشت بکار نبرده باشند چون زندگی اولیه ایشان از شکار بوده است . از این که ابلیس به ضحاک از گوشت خورش ساختن و یا بروایت دیگر (( جم به مردم گوشت آموخته مقصود آن نیست که نزد ایرانیان گوشت خوردن روا نبوده است . دراین‌جا یکی از اختراعات جم یاد گردیده و آن از گوشت چارپایان خورش ساختن است . )) . اساس اساطیری داستانسرائی درباره پادشاهان پیشدادی از کیومرث تا فریدون و منوچهر نمایان است . این تصورات ما قبل تاریخی که در حافظه قوم ایرانی باقی مانده در این اساطیر شکل گرفته است . دوره پیشدادیان عصر انتقال قوم ایرانی از بدویت به تمدن است .در شاهنامه (( منظره تدریجی ایرانیان از توحش حیوانی بدوی به آغاز تمدن نشان داده می‌شود که ضمنا” باید گفت بزودی بمرحله عالی می‌رسد زیرا شاعر پس از این که در داستانهای اول راجع به پوشیدن پوست پلنگ ، استخراج آتش و رام کردن حیوانات اهلی حکایت می‌کند در وصف سلطنت جمشید (( عصر طلائی )) تمام عناصر تمدن و فرهنگ ایران را برمی‌شمارد . )) *** به همان نسبت که کشاورزی توسعه می‌یابد نیاز بشر به شکار کردن جانداران کمتر می‌شود زیرا زندگی کشاورزی راحت تر و مساعدتر از زندگی گذشته است . توسعه تجارت امکان آنرا فراهم می‌آورد تا گروهی قدرت اقتصادی بیشتر و زندگی آسوده‌تر و فرصت و فراغت بدست آورند . از شکار و آیین آن ، قبل از ساسانیان ، در شاهنامه آگاهی مختصری آمده است . نخجیر گاه رستم ، شکارگاه افراسیاب و سیاوش ، شکارگاه سیاوش ، شکارگاه شاه کابل وصف شده است . ابیات پراکنده دیگرهم در توصیف شکار و شکارگاهها دیده می‌شود . کشتن جانوران درنده و زیان کار چون شیر ، گرگ یا کرگدن ، گراز و مانند آن شکار محسوب نمی‌شود زیرا شکارگاهها جایی خرم و نزه بوده‌اند و به هنگام غم یا پس از رزمی سخت به آنجا می‌رفتند و بزم می‌آراستند . از آنچه که در شاهنامه مربوط به قبل از ساسانیان آمده دانسته می‌شود که : 1 – شکارگاهها جایی خرم و نزه با آب روان و گلها و رنگ و بوی بوده که بقول شاهنامه روان از او تازه می‌گشته است . 2 – پاره‌یی شکارگاهها در حاشیه بیابانها بوده که در آن جاندارانی شکاری چون گور شکار می‌کرده‌اند . نامداران ایرانی به شکار گور ، به سبب چالاکی و تنوع در شکارش ، علاقه داشته‌اند . 3 – دانسته می‌شود که شکارگاهها منحصر بوده است به پادشاهان و بزرگان و دیگران در آنجایها شکار نمی‌کرده‌اند. 4 – ابزار صید عبارت بوده است از : تیر ، کمان ، گرز ، کمند ، شمشیر ، تبر ، نیزه ، و گاو یوز و باز . بهرحال صید از پادشاهی کاووس تا سلطنت اشکانیان بتدریج تجمل بیشتر پیدا می‌کند و به پادشاهان و امرا و بزرگان اختصاص می‌یابد و شکارگاههای بزرگ و منحصر بوجود می‌آید و بقول صاحب قابوسنامه که می‌گوید : (( بر اسب نشستن و به نخجیر رفتن کار محتشمانست )) کار محتشمان میشود زیرا که کار عمده ایشان رزم و بزم بود و بزم مختص هنگام فراغت و عبارت بود از : نخجیر کردن و باده خوردن و بوسه شمردن . در نامه‌ای که خسروپرویز در باب بهرام چوبین به کارآگهان می‌نویسد برای آنکه از نیت بهرام و داعیه سلطنت او آگاه گردد می‌پرسد : که بهرام چگونه بربار می‌نشیند و چون رای شکار می‌کند و کارآگهان پاسخ می‌دهند که : بر کردار شاهان بربار می‌نشیند و با یوز و باز در دشت به شکار می‌رود و این می‌رساند که اینگونه تجمل در شکار در دوره ساسانیان – چنانکه خواهد آمد – به پادشاهان و بزرگان اختصاص داشته است . گیرشمن می‌نویسد : در جامعه پارت ، مرد نجیب و آزاده جنگجو و سواری بود که وقت خود را در جنگ و شکار بگذارند و در شاهنامه از کارهای شایسته پادشاهان شمرده می‌شود و همسان صفاتی چون بخشش و دانش می‌آید . شک نیست که فردوسی را در نظم شاهنامه مجال آن نبوده است تا تصویر دقیقتری از آداب صید بدست دهد اما علاقه مفرطی را که پادشاهان و محتشمان باین امر داشته‌اند از خلال سطور شاهنامه می‌توان دید و گاه این علاقه سبب پیدایش تراژدیهایی چون مرگ سیاوش می‌گردد . در ویس رامین تصویرهای زنده‌تر و دل انگیز تر می‌توان یافت و شرح شیفتگی شاهان و شاهزادگان در آنجا گویاتر بیان شده است و می‌تواند آگاهی وسیعتری از دوران اشکانی و اوایل ساسانی بدست دهد ؛ دوره‌ای که شاهنامه از آن به اختصار و اجنال گذشته است . در شاهنامه موارد بسیاری است که به آموختن آیین شکار به شاهزادگان اشاره شده و بیشتر با مجلس آراستین و می‌گساردن و بکار در آوردن باز و شاهین و یوز همراه است . چنین برمی‌آید که پادشاهان و محتشمان به شکار با باز و یوز همراه است . چنین برمی‌آید که پادشاهان و محتشمان به شکار با باز و یوز علاقه داشته‌اند و آنرا از اسباب حشمت و شکوه خودشان می‌دانسته‌اند و گاه تا آنجا به این کار دل می‌بسته‌اند که (( کدخدایی خویش )) را ازیاد می‌برده‌اند . شاهنامه می‌نویسد که آنگاه که سلطنت بر بهرام گور قرار گرفت و شادیش افزون گشت کارش همه بزم و نخجیر و چوگان بازی بود . آنگونه که از کتابهای تاریخ و ادب استنباط می‌شود (( مشغولیت عمده و تفریح شاهان ساسانی شکار بود و برای این کار ترتیبی داشتند . در قرقگاهها ( فرادیس یا باغهای بزرگ سلطنتی ) جانوران شکاری زیاد جمع می‌کردند و یا در یک محل شکارخیز حیوانات شکاری را از جلو رانده به محوطه‌ای که پرچین یا طنابی بدور آن کشیده بودند می‌بردند . )) بزرگان ایران ( در زمان ساسانیان ) وقت خود را میان تمرینات جنگی و بکار بردن سلاح و شکار و عیش تقسیم کرده بودند و شکار قسمت بیشتری از زندگی آنان را در بر می‌گرفت و پاره‌یی از پادشاهان و بزرگان در این کار حد و اندازه نگاه نمی‌داشتند هرچه پادشاهان و بزرگان اعتنا و توجه بیشتر به آن می‌کردند بر تجمل و شکوه آن افزوده می‌گشت . پادشاهان ساسانی اغلب با ساز و آلت و عدتی سخت با شکوه به شکار می‌رفتند . نام کسانی که در خدمت پادشاه به شکار می‌رفتند از پیش آگهی می‌شد و گروهی مامور کردن مقدمات شکار بودند . همراهان و ملازمان پادشاهان نیز بر رسم و آئین خاصی ساز راه می‌کردند . معمولا” گنجور اسباب سفر را آماده می‌کرد و به شاهزادگان و بزرگان می‌داد . در شاهنامه ازین ساز نخجیر به تفصیل در دو مورد سخن رفته است و آن آئین شکار دو تن از پادشاهان ساسانی است : بهرام گور و خسرو پرویز و ظاهرا” این آراستگی و شکوهمندی از اوایل ساسانیان بوده است . در مورد ساز نخجیر بهرام شاهنامه وصفی با تجمل می‌دهد : (( شاه با لشکر و ساز نخجیرگاه بیرون رفت ؛ سیصد تن از بزرگان ایران از بهر شکار بدرگاه رفتند ؛ با هر سواری پرستنده ای از ترک و روم و پارس بود ؛ ده شتر به دیبا آراسته با رکاب زر و پالان در ، ده اشتر برای نشستن پادشاه با گاه آراسته به دیبا ، هفت پیل با تخت پیروزه همرنگ نیل و پایه‌های زر و بلور ، برای نشستنگه شاه بهرام گور در پیش بود و با هر پیل سی غلام تیغ زن با کمرها و ستام زرین، صد استر برای رامشگرانی که افسر گوهر بر سر داشتند . صد و شصت باز با بازداران . دویست چرخ و شاهین . پس از همه مرغی سیاه ، با منقار زرد ، دو چشمش چون دو جام پر خون ، نامش طغرل و آنرا خاقان برای بهرام فرستاده بود . پس از بازداران یوز داران صد و بیست یوز ، با طوقهای گهر ، که زنجیر زر در او افکنده بودند می‌بردند . شاهنشاه بدین سان بدشت آمد و تاجش از مشتری برگذشت . )) تجمل شکار خسرو پرویز از این هم فزونتر است : روزی خسرو پرویز قصد شکار کرد و برسم شاهنشاهان پیش از خود آئین شکار بیاراست : سیصد اسب جنیبت زرین ستام با خسرو می‌بردند ؛ هزار و صد و شصت بنده خسرو پرست ، پیاده ، زوبین بدست ؛ هزار و چهل مرد شمشیردار زره پوشیده ؛ پس آنها هفتصد بازدار با باشه و چرغ و شاهین ؛ پس آنها سیصد سوار همه یوزدار ؛ هفتاد شیر و پلنگ زنجیر کرده و به دیبای چین تنگ بسته که با زنجیرهای زرین دهانشان را بسته بودند ؛ هفتصد سگ با قلاده زر که در دشت به تک آهو می‌گرفتند ؛ پس آنها دو هزار رامشگر که رودروزشکار ساخته بودند و هریک بر اشتری سوار بودند و افسر زر بر سر نهاده بودند ؛ هشتصد شتر حامل کرسی و خرگاه و پرده‌سرای و خیمه و آخر چارپای ؛ دو صد بنده مجمر افروز که عود و عنبر می‌سوختند ؛ دو صد برنا با دسته‌های نرگس و زعفران در پیش شاهنشاه می‌رفتند تا باد بوی خوش به شاه رساند و صد آبکش پیشاپیش ایشان راه را آب می‌زدند تا بادگرد نینگزد . نشانه‌هایی ازین گونه آداب شکار را در داستان خسرو و شیرین نظامی و نقوش طاق بستان می‌توان یافت . در نقش طاق بستان در شکارگاه خسرو پرویز ، پنج صف فیل دیده می‌شود که بر هر یک دو فیلبان نشسته‌اند ؛ در بالا قایقی است که بانوان بسیار در آن نشسته‌اند و بخواندن و کف زدن مشغولند و دسته‌ای از زنان پارو می‌زنند . در وسط تصویر پادشاه باقدی فوق اندازه طبیعی حجاری شده ، در قایق ایستاده و کمان بزه کرده است و زنی در طرف چپ او ایستاده و تبر بوی می‌دهد . در طرف راست او ، زنی دیگر به نواختن چنگ مشغول است . قایق دیگر ، در پشت سر شاه پراز نوازندگان چنگ است . در جای دیگر بر گرد سر شاه هاله ایست و کمانی سست شده در دست دارد . بالای نقش ، پادشاه بر اسبش – که مهیای جهیدن است – سوار است وزنی در بالای سر او چتری افراشته که علامت قدیمی شوکت سلطنت است . در پشت سر او صفی از زنان هستند بعضی در حال احترام ایستاده و پاره‌ای به رامشگری مشغولند ؛ دو تن شیپور در دست دارند و یکی تنبور می‌نوازد . بر روی چوب بستنی که نردبانی بر آن قرار داده‌اند زنان نشسته‌اند که بعضی چنگ می‌نوازند و برخی کف می‌زنند . روش شکار کردن در شاهنامه روش شکار کردن با گذشتن زمان تغییر کرده و تکامل یافته است . معمولا” از سلاح رزم برای شکار استفاده می‌کردند و آنرا نوعی تمرین جنگ می‌دانستند . شکار سلاح و ابزار مختص بخودهم داشت مانند سگان شکاری و یوز و باز و انواع دام . شکار کردن هم به جای شکار بستگی داشت : شکار در کوه ، شکار در دشت ، شکار در آب ، شکار در هوا ؛ و هم با نوع شکار : درنده ، پرنده ، دونده جانداران آبی و معلوم است که ابزار شکار و طریقه صید وابسته به نوع شکار و جای آن بود . معمولا” پادشاه و همراهان شکارگاهها را می‌شناختند و این شناختن از آنروی لازم بوده است که هر شکار در جایی مخصوص می‌چرد و آرام می‌گیرد و در وقت معین به آب خوردن می‌رود و جفت می‌گیرد و می‌زاید و بچه‌اش را در محلهای معین می‌پرورد و آگاهی از همه اینها برای نخجیر گر اگر بخواهد کامیاب شود لازم است . در هر حال جانداران در طی قرنها طریقه پنهان شدن در طبیعت را بخوبی فراگرفته‌اند و هر حیوان به طریقی خاص خود را از دید دشمن پنهان می‌دارد . این اختفاء در درندگان ، برای صیادان خطرناک بود . نخجیر گر می‌بایست طریقه اختفاء هر جاندار را بداند و او را در مخفی گاه بیابد و شکار کند . مثلا” صیادان شیرگیر ، او را که در بیشه‌ها مخفی بود می‌جستند و شکار می‌کردند و شکارگران مرغابی آبی در خم رودخانه‌ها آنها را می‌یافتند و بانگ می‌زدند تا مرغ برخیزد و شکارش کنند . اگر شکارگاه ناشناخته بود ، دلاوری که راه می‌دانست با نخجیر گران همراه می‌شد . همراهان پادشاه بسیار بودند و با بازداران و یوزداران و دیده‌بانان و نخجیر والان از صد افزون می‌شدند . اما ملازمان همه شکارگر نبودند . ملازمان در چادرها و پناهگاهها می‌ماندند و نخجیر گران به شکار می‌رفتند . به شکار نزدیک شدن و کمین کردن و صید نمودن در شاهنامه روشن نیست . به چند نوع از آن اشاره‌یی مبهم دارد . اما با ملاحظه متون دیگر می‌توان پاره‌یی از روشهای شکار کردن را استباط نمود : در شکار مرغان آبی شکارگران پنهانی به نزدیک شط می‌رفتند و در جایی مناسب می‌ایستادند ، پس یکی بانک می‌زد و چون مرغان از آب بلند می‌شدند شکارگر با تیر آنها را شکار می‌کرد . در خسرو و شیرین اصطلاح (( برگرد شط زنجی بستن )) بکار می‌برد و معلوم می‌شود که در این گونه شکارگاهی تعداد بسیار بود و شکارگاه را محاصرا می‌کردند . در شکارگاهها شکارگران پراکنده می‌شدند و بدنبال صید می‌رفتند . جایی در شاهنامه سخن از (( گرد شدن سپاه )) و دسته جمعی تاختن از پی شکار است . شکارگاه جایی بزرگ بود با آبها و سبزه‌ها ، خوش و نزه ، مناسب برای زیستن شکار . در آن کمینگاهها ساخته بودند تا نخجیرگران در آنجای نشینند و شکار ایشان را نبیند . در این گونه شکار آن گروه کثیر که گاه از چند صد تن زیاده بودند پراکنده می‌شدند و هر دسته به کمینگاهی می‌رفتند . دیده‌بانان از پیش بدنبال شکار می‌رفتند و آنها را به سوی شکارگران می‌آوردند . از شاهنامه برمی‌آید که نزدیک شدن شکار را دیده‌بانان با بانگ مخصوص – که از آن به نعره برداشتن یاد شده است – به کمین آوران می‌رسانیده‌اند . این طریقه شکار به کوهستان اختصاص داشته است و دشوارتر از شکار در دشت بوده است . در دشتها از اسب استفاده می‌کردند و بدنبال گور ، غرم و آهو اسب برمی‌انگیختند و به شکار نزدیک می‌شدند . سلاح متداول و معمولی تیر و کمان و کمند بود . از وسایل دیگر هم برای شکار کردن استفاده می‌کردند . در شاهنامه از چاه در نخجیر گاه سخن رفته است که برای گرفتن جانداران شکاری تعبیه می‌کردند و چنان بود که در راه شکار گودالی می‌کندند و سرش را با خس و خار می‌پوشیدند . صاحب قاموس کتاب مقدس می‌نویسد : (( گودالی بزرگ و حفری عمیق می‌کاویدند و حیوانات بزرگ مثل شیر و ببر و غیره را در آنها می‌گرفتند )) و روشن می‌شود که این رسم از دوران باستان بوده است . گاه همین روش را برای شکار انسانها بکار می‌بردند چنانکه رستم و زواره هردو در این چاهها جان سپردند . شکارگاهها وقتی که پادشاهان از رزم فراغت می‌یافتند به بزم می‌نشستند و شکارگاهها ، که جایی خرم بود ، بزمگاه بود . در شاهنامه به مناسبت سخن ذکری از شکارگاه شده است اما چنانکه از تواریخ برمی‌آید ایجاد شکارگاهها از زمانهای باستان مورد توجه بوده است . مادها ، بخصوص اژی‌دهاک ، علاوه بر قصرها و باغها ، شکارگاههای پهناور داشتند که برای زندگی جانداران شکاری مهیا شده بود . کریستن سن می‌نویسد : هنگامی که هر قل دستگر درا غارت کرد علاوه بر غنایم بسیار ، در باغ قصر خسرو پرویز که آنرا فردوس می‌گفتند شترمرغ ، گورخر ، طاوس ، تذرو ، شیر و پلنگ فراوان یافت . در شکارگاهها گروهی کار تهیه مقدمات صید را بر عهده داشتند ، عمله صید پیش از سپاه می‌رفتند و چاه می‌کندند و چرخ بر آن می‌گذاشتند تا لشکر از آن آب بخورد . پادشاه با بزرگان و سالاران و سپاهیان می‌امدند و سراپرده و خیمه و خرگاه می‌زدند و بار و بنه بسیار همراه داشتند و گاه هشتصد شتر لازم بود تا ساز شکار پادشاهی چون خسرو پرویز را ببرد و چون شکارگاه مهیا می‌شد شکارگران به شکار می‌ایستادند و بقول شاهنامه دشت و کوه را از شکار تهی می‌کردند . پس از آن مجلس می‌آراستند و بساط شاهوار می‌افکندند و بر بط زنان می‌نواختند و ساقیان پیاله می‌دادند . و می‌بود و گوشت شکار و رباب و خواب را در چشم کسی راه نبود البته شکارگاهها همیشه بزمگاه نبود گاه هم مقتل امرا و بزرگان هم بود . داستان رستم و احمد سامانی و سلطان سنجر نمونه های آن است . جغرافی نویسان اوایل اسلام وصف شکارگاهها و مرغزارهایی را که شکار فراوان داشته و گاه پاره‌یی ده فرسنگ در پنج فرسنگ بوده – آورده‌اند در نزدیک به پنجاه منطقفه در ایران قدیم یاد کرده‌اند که در آنجایها حیوانات فراوان می‌زیسته و از مراکز عمده صید بوده است و ذکر آنها ازین مقال بیرون است .

آلبوم تصاویر